بالاخره دل بابایی طاقت نیاورد و زنگ زد گفت اماده شو میام دنبالت.
یا همه با هم میریم یا هیشکی نمیره.(این خیلی وقتا قانون خونه ماست)
خلاصه به خاطر بقیه اماده شدم و بابا اینا از اون سر شهر کوبیدن و اومدن منو برداشتن و باز رفتیم اون سر شهر
مهمونی خوبی بود.
عمه اینا رو هم دیدم و دلم حسابی براشون تنگ شده بود و کلی گپ زدیم
اما دیشب بیش از هر شب دیگه ای یاد بابابزرگ کردم
اخه مراسم بابابزرگ رو هم همونجا گرفته بودیم
روحت شاد آقاجون
.
اما حالم.
امروز خیلی بهترم.
صبح پاشدم اول دوش گرفتم و گفتم امروز باید شاداب باشی نگار هااااااااااااااااا.
خلاصه اول همسری زنگید و کلی باهاش حرف زدم و نازمو کشید بعدشم رفتم یه دوش گرفتم تا رفرش شم و موهامو بافتم(ریزش موهام خیلی زیاد شده) بعدم یه لباس خوشگل تنم کردم تا حالم بهتر شه.
صبحانه خوردم و بعدشم قرصارو
جالبه امروز قرصا برام تلخ و بدمزه نبودن
دلم اسمارتیز خواست.از اونایی که بچه بودیم میخوردیم
خدایا بابت همه نعمت هات شکر.
امروز با اقاي رئيس جلسه داشتيم
كلي كار اضافه كرد ب پروژه
وقت كمه و كار زياد
الان تو ماشينم با همسري ،اومديم خونه ببينيم دوباره
اوف به قيمتااااا
راستي سرويسم اوكي شد.خيلي راحت ترم اينجوري.خدايا شكرت.
خدايا وقتي از روح خودت در من دميدي پس حتما از پسش برميام.
ذكر يا جواد قطعا حاجت ميده
حال روحي خواهري اصلا خوب نيست ولي يقين دارم زود خوب ميشه
خدايا كمكش كن از اين مرحله ب خوبي گذر كنه
ديشب كلي تو بغلم گريه كرد و با هر قطره اشكش قلبم از جا كنده شد.
به خودت ميسپرمش
روزاي سخت و پر ازاسترسي رو ميگذرونم
دلم ميخواد زودتر ثابت بشم و اين وضعيت تموم بشه
خدايا خودت ميبيني همه ي زحماتمو.مطمئنم بي نتيجه نميزاريشون❤️
ايمان دارم بعد سختي اسوني در راهه.
خدايا راهو برام روشن و هموار بفرما
پروژه داره پيش ميره و منم حسابي درگيرم
تقريبا دوماه فرصت دارم و بايد خيلي زود جمع و جورش كنم
امروز صبح سركار خيلي دلدرد داشتم و طاقت نداشتم
همسري اومد دنبالم(خدا خيرش بده) اخه هنوز كاراي سرويسمون اوكي نشده.
كاراي بيمه رو هم انجام دادم و قرار دادم امضا كردم.
انشاالله بعد از اين سه ماه قرارداد اصلي رو امضا بزنم و پست سازمانيم مشخص بشه
روضه هاي مامان از شنبه شروع شده و من بيشترتر درگيرم.
ممنونم از همه دوستاني ك ب يادم هستن.
ميخونمتون
درباره این سایت